نویسنده: دکتر پرویز فارسیجانی



 

بحثی پیرامون هنر دینی

هنرمند با همان روح هنری، ظرایف و دقایقی را درمی یابد که بسیاری از آنها ذاتی بوده و از قریحه و استعداد درونی اش سرچشمه می گیرند. برخی بر این باورند که هنر یعنی آنچه بر پایه ی تخیل آزاد انسان است و متعهد یعنی زنجیر شده، این دو چگونه با هم سازگارند؟ هنرمند، هم در زمینه ی قالب هنر خویش و هم در برابر محتوا تعهد دارد. در هنر دینی تمامی اثر باید لبریز از خلاقیت هنری، مضمون عالی و تعالی بخش، پیش برنده و فضیلت ساز باشد. بنابراین، واژه ی هنر متعهد واژه ی درستی است. دغدغه ی اصلی این است که نباید به بهانه ی آزادی تخلیل یا آزادی هنری، فضیلت سوزی و هتک اخلاق برپا کنیم. هنر دینی آن نیست که حتما یک داستان دینی را به تصویر بکشیم یا یک مقوله ی دینی را بررسی کنیم. بلکه هنر دینی آن است که بتواند آموزه هایی را که همه ی ادیان و بیش از همه، دین اسلام به نشر آن ها همیت گماشته اند، نشر دهد و جاودانه کند. هنر دینی عدالت را در جامعه به صورت یک ارزش معرفی می کند، اگرچه هیچ اسمی از دین وهیچ آیه و روایتی در برنامه یا نمادی از دین در آن وجود نداشته باشد. آنچه در هنر دینی بیش از همه مورد توجه است اینکه این هنر، در خدمت شهوت، خشونت، ابتذال و استحاله ی هویت انسان و جامعه نباشد. بنابراین، هنر دینی آرمان گراست. این آرمان ها همان چیزهایی هستند که سعادت انسان، حقوق معنوی و اعتلای او، تقوا و پارسایی او و همچنین عدالت اجتماعی را تأمین می کنند. کوتاه سخن اینکه، هنر دینی روایت شیدایی حق و یک موهبت و عطیه ای الهی است.

1. معنای لغوی هنر

هنر در لغت به معنای علم، معرفت، فضل و کمال است. این واژه در واقع، به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هوشیاری و فراست و فضل و دانش را دربردارد و نمود آن، صاحب هنر را برتر از دیگران می نماید.

2. تعریف هنر

برای تشخیص هنر دینی از هنر غیردینی، نخست باید تعریف روشنی از هنر داشته باشیم تا بتوانیم مفهوم عام هنر را به دو بخش دینی و غیردینی تفکیک کنیم.
برای تعریف هنر، چند مشکل وجود دارد: یکی اینکه توافق کلی و مشخصی در زمینه ی مصادیق هنری وجود ندارد؛ یعنی چه بسا اثری را گروهی ناب ترین اثر هنری بدانند، در حالی که گروه دیگری، آن را اصلا هنر به شمار نیاورند و از سویی در صورت توافق بر سر مصداق ها، باز مشکل پیدا کردن مفهومی است که بر همه ی مصداق ها دلالت کند. در مرحله ی بعدی، توصیف یا بیان این مفهوم مطرح است. در حقیقت ما در تعریف هنر با هدف مشخص و ثابتی رو به رو نیستیم. ما نمی دانیم چه چیز مشخصی را تعریف کنیم. همان گونه که هنفلینگ می گوید: «آنهایی که هدفشان، یافتن تعریف صحیحی مثلا از معرفت است، کسانی اند که دست کم، هدف ثابتی را نشانه می گیرند ولی در مورد هنر چنین نیست. حتی اجمالی ترین بررسیِ تاریخِ این مفهوم نشان می دهد که تغییرات بزرگی را از سر گذرانده است.
وجود ثابت و قطعی این مفهوم را نمی توان مسلم گرفت، زیرا به حال و هوای فرهنگی خاص و در زمانی خاص بستگی دارد».
به هر حال، تعریف هنر به نوع نگاه انسان به هستی و طبیعت و رمز و راز عالم و تلاش برای کشف و ابراز آن در قالبی زیبا بستگی تام دارد. تعریف هنر، هدف آن و انواع رفتارها و مصداق های هنری به همین مقوله وابسته است به این دلیل است که نسبیت در تعریف هنر و قلمرو آن مطرح می شود.
بحث و بررسی درباره ی هنر، تنها به چیستی هنر مربوط نمی شود بلکه درباره ی اینکه هنر چه باید باشد و چه ویژگی هایی در هنر باید برجسته شوند و کدام یک از ویژگی ها برترین ارزش را دارند، نگرش های مختلف وجود دارد؛ به گونه ای که تفهیم و تفاهم در مباحث هنری مشکل شده است. اینکه هنر دینی از چه بایدهایی پیروی کند، چه ویژگی هایی در هنر می توانند صبغه ی دیانت به خود بگیرند و کدام ویژگی را باید با محک و معیار دینی سنجید، همه و همه، بحث و بررسی هنر دینی را با پیچیدگی هایی رو به رو می کنند.
از سویی ما با مشکل دیگری هم روبه رو هستیم (تقریبا هر روز با انواع نوینی از آثار و اجراهای هنری روبه رو می شویم که تصورات ما را از چیستی هنر و بایستگی هنر به چالش می طلبند و کیفیات دیرینی همچون زیبایی، تجربه ی زیباشناختی و «نسخه برداری از طبیعت» به پرسش کشیده شده اند). برای نمونه، پیش تر در بررسی هنر از دیدگاه اسلام، به مقوله ی زیبایی اهمیت فراوان داده می شد و اینکه اسلام، زیبایی را تأیید می کند و به این وسیله، مؤیدی برای هنر از دیدگاه اسلام پیدا می شد. امروزه با مفهوم جدیدی که از هنر پدید آمده است، بی گمان باید معیارها و ملاک های دیگری برای ارزیابی هنر از دیدگاه دین جست وجو کرد.

3. ماهیت هنر

آنچه را که می توان ماهیت هنر نامید، مفهوم زیبایی است. این نظر، اصلی ترین و مقبول ترین دیدگاه در زمینه ی هنر است و از دیر زمان، مورد اهتمام و توجه بزرگان عرصه ی فلسفه ی هنر بوده است. بر همین اساس است که پرسش «هنر چیست؟» به پرسش «زیبایی چیست؟» تبدیل می شود و صاحب نظران به آن توجه می کنند. بر پایه ی تعریف زیبایی، تعریف خاصی برای هنر ارائه می شود و اشکال مختلف هنری بر این اساس می توانند دسته بندی شوند.
برای نمونه، افلاطون معتقد است که «زیبا آن چیزی است که مفید باشد و هر چه زیان آور است، زشت است».
برعکس، کانت بر این نظر است که «حرفه عبارت از هر کوشش و مشغله ای است که به خودی خود، ناخوشایند بوده ولی یک نتیجه ی مفید و نافع داشته باشد و برعکس، هنر عبارت از یک نوع بازی و یک فعالیت و مشغله ای است که به خودی خود، مطبوع و خوشایند بوده، غیر از خود، هدف دیگری ندارد». پس زیبا آن است که مفید نباشد، که تفکیک هنرهای زیبا از هنرهای مفید بر این مبنا استوار است. در مقابل، هگل زیبایی راستین را عین حقیقت می داند: «زیبایی راستین، روحی است شکل یافته؛ یعنی آرمان، به عبارت دقیق تر، روح مطلق است، خود حقیقت است. می توان گفت که این قلمرو حقیقت، خدایی است که هنرمندانه به منظور احساس نگرش تجسم یافته است».
از طرفی، گروهی دیگر مانند لئوتولستوی، ماهیت هنر را «سرایت احساسات» می دانند. از این رو، وی هنر را چنین تعریف می کند: «هنر یک فعالیت انسانی و عبارت از این است که انسانی، آگاهانه و به یاری علائم مشخصه ی ظاهری، احساساتی را که خود تجربه کرده است، به دیگران انتقال دهد، به طوری که این احساسات به ایشان سرایت کند و آنها را نیز آن احساسات را تجربه کنند و از همان مراحل حسی ای که او گذشته است، بگذرند».
گروهی نیز تخیل را ماهیت هنر می دانند. برای نمونه، شهید مطهری در مورد شعر، ماهیت هنر را این می داند که نظمی یا حتی نثری اگر با قوه ی خیال سر و کار داشته باشد، شعر است. البته خیال انگیز بودن در اثری هنری تجلی زیبایی است که در شعر به صورت تخیل پدیدار می شود.
پس در مجموع در مورد ماهیت هنر، دو نظر اصلی وجود دارد: اکثریت ماهیت هنر را زیبایی می دانند و گروهی مانند تولستوی، آن را وسیله ی انتقال احساسات می بینند. سرانجام، آنچه در مورد «ماهیت هنر» می توان گفت این است که بر اساس دسته بندی هنرها، ماهیت هنر نیز می تواند تبلوری متفاوت داشته باشد. در هنرهای سمعی و بصری، با پدیده ای زیبا روبه رو هستیم؛ چه در نقاشی و مجسمه سازی و معماری و چه در موسیقی، ولی در مورد هنر ادبیات، موضوع متفاوت است. حتی در شعر هم که نسبت به داستان با وزن سر و کار دارد، اصوات آهنگین قابل حس سمعی است ولی بر همه معلوم است که زیبایی شعر، در زیبایی صوت نیست و تنها کلام موزون نمی تواند هنر به شمار آید. پس زیبایی شعر و کلا ادبیات در چیست؟ زیبایی محسوس نیست که با حواس شنوایی یا بینایی درک شود. زیبایی هنر ادبیات در زیبایی معنایی است که ادبیات دربر دارد. بر همین اساس، کسانی که با ادبیات سر و کار دارند و زیبایی را منحصر به زیبایی محسوس می دانند، نمی پذیرند که زیبایی، ماهیت هنر باشد و بیان احساس و تخیل را ماهیت هنر به شمار می آورند.

4. هنر و ارزش ها

در جامعه ی اسلامی و به طور کلی در جامعه ی دینی، ارزش ها را دین تعیین می کند. هر اندازه که دین در باورهای ما اساس زندگی به شمار می آید، به همان اندازه ارزش های ما، ارزش های دین است. البته هیچ گاه ارزش های دینی منطبق نخواهد بود و ارزش های فرهنگی که عبارت است از برایند ارزش های فرهنگی که عبارت است از برایند ارزش های فرد فردِ جامعه، بیشتر از ارزش های دینی، در رفتار و اعمال افراد آن جامعه ساری و جاری خواهد بود. البته هر چه جامعه دینی تر باشد، این دو گروه از ارزش ها، انطباق و اشتراک بیشتری خواهند داشت. جامعه ی اسلامی ما یکی از جوامعی است که ارزش های دینی و فرهنگی در آنها تا اندازه ی زیادی بر هم منطبقند.
هنر و ارزش های فرهنگی جامعه، رابطه ی بده بستان دارند. بسته به اینکه در آن جامعه، چه ارزش هایی وجود داشته و این ارزش ها از چه درجه ی اهمیت و اعتباری برخوردار باشند، در رابطه با هنر، تأثیر گذار یا تأثیرپذیر می شوند. ممکن است در جامعه ای، خود هنر چنان اهمیت و اعتباری داشته باشد که یکی از ارزش ها یا حتی برترین ارزش ها قلمداد شود که در این صورت، خواه ناخواه، ارزش های دیگر را متأثر خواهد کرد.
اگر فلسفه ی وجودی هنر در لذت خلاصه شود، می توان گفت چون هنر با لذت همراه است و لذت هم با یکنواختی همخوانی ندارد و استمرار آن با تغییر و تنوع همراه است، ارزش هایی که در هنر ظهور و بروز پیدا می کند، ارزش های ثابت و پایداری نخواهد بود؛ به ویژه ارزش هایی که تقلید آنها با جذابیت هنر چالش داشته باشد، کمتر می توانند با زبان احساس عرضه شوند.
در صورتی که هنر برترین ارزش شناخته شود، به ناچار ارزش های اخلاقی جامعه باید در خدمت هنر باشند و در این صورت، دیگر ارزش ها متأثر از هنر خواهند شد و چنانچه برعکس باشد و هنر در خدمت ارزش ها و باورهای اخلاقی قرار گیرد، ما با هنر ارزشی و اخلاق گرا رو به رو خواهیم بود که می تواند در ترویج ارزش های فرهنگی جامعه نقش بسزایی داشته باشد. «تاریخ برداشت اخلاق گرایانه از هنر، به «جمهور» افلاطون باز می گردد و محکم ترین دفاع جدید از آن، در «هنر چیست» تولستوی یافت می شود ... و عامی ترین فرد نیز آگاهانه یا نا آگاهانه به آن معتقد است. طبق این نظر، هنر کنیزک اخلاقی است؛ هنر وقتی مقبول و حتی مطلوب است که اخلاق را ترویج کند ولی وقتی چنین نمی کند، نامقبول و نامطلوب است. هنر می تواند به مردم اندیشه های نادرست بدهد، می تواند آنها را مشوّش و ناآرام کند... نظری که دقیقا مخالف با این نظر است. نظر برخی زیباشناسان است که بر طبق آن، اخلاق، کنیزک هنر است و نه به عکس.
طبق این نظر، تجربه ی هنر، بزرگ ترین تجربه ی موجود برای بشر است و هیچ چیز نباید مزاحم آن شود. اگر مغایر با اخلاق است، بدا به حال اخلاق و اگر توده ها قدر آن را نمی شناسند یا تجربه ای را که آن عرضه می کند، نمی پذیرند، بدا به حال توده ها... شدت تجربه ی زیباشناختی، بزرگ ترین مقصود در زندگی است ... و بنابراین، حتی اگر در هنر تأثیرات اخلاقی نامطلوبی وجود داشته باشد، آنها در مقایسه با این تجربه ی بسیار مهمی که فقط هنر می تواند بدهد، واقعا هیچ اهمیتی ندارند».
جان هاسپرس از افرادی است که تقریبا خود هنر را بالاترین ارزش یا دست کم هم ارزش با حقیقت و اخلاق و جدای از آنها می داند و می گوید: «اگر شخصی، اثری هنری را از آن رو می ستاید که آن اثر مبین تهذیب اخلاقی یا «مؤید قضیه ی حقی» است، او نگرش اخلاقی را با نگرش زیباشناختی خلط کرده است و این نکته، باز وقتی صادق است که او اثر هنری را بر اساس دلایلِ اخلاقی، مذموم می شمرد و نمی تواند این مذمومیت را از ارزیابی زیباشناختی از آن اثر جدا کند (این امر به ویژه برای قریب به اتفاق اشخاصی روی می دهد که هرگز واقعا به اثری هنری زیباشناسانه نمی نگرند، بلکه آن را صرفا وسیله ای برای تبلیغات ، چه اخلاقی و سیاسی، چه چیز دیگر می شمارند)».
از طرفی، نقش متقابل هنر و ارزش ها را نمی توان نادیده گرفت؛ هنر خواه ناخواه از ارزش های جامعه رنگ می گیرد و متأثر از آن ارزش ها خواهد شد. در مورد هنرهای سنتی، این هنر است که از ارزش ها اثر می گیرد و بر این مبنا، ما اوج هنرهای عرفانی (در قالب شعر) را در سده هایی می بینیم که چنین بینشی نسبت به هنر در جامعه حاکم بوده است. در آن دوران، فرهنگ عمومی مردم با فرهنگ دینی نزدیک بوده است و ارزش های عرفی و اجتماعی، انطباق بالایی با ارزش های دینی داشته اند. به همین دلیل، هنرهای سنتی با وجود افتراق های زیادی که با هنرهای دینی دارند، اشتراک های زیادی نیز با آنها دارند و به طور کلی، هنر ادبیات (چه شعر و چه داستان هایی چون کلیله و دمنه) آن دوران، نقش بسیار خوبی در ترویج ارزش های اخلاقی اسلامی داشته است.
در کل، سازندگی و نقش مثبت هنر را نیز نمی توان نادیده گرفت. به ویژه هنر نمایشی می تواند با بازنمایی واقعیات اجتماعی، مجالی را برای مخاطبان فراهم کند که برای نمونه از دریچه ی سینما و تلویزیون آفاق را سیر کنند. درک روابط اجتماعی جوامع و ملت های مختلف، اندیشه ها و گرایش های آن ها می تواند قوه ی تفکر و تعقل ما را تقویت کند.
ما می توانیم از آنها عبرت ها بگیریم و در آینه ی رفتار آنها، خود را اصلاح کنیم. خداوند در قرآن مجید می فرماید:
«آیا در زمین سیر نکردند تا قلب هایی داشته باشند که با آن تعقل کنند و گوش هایی که با آن بشنوند. چشم های ظاهر نابینا نیست بلکه دل هایی که در سینه هاست، کور است (حج، 46)».
جان هاسپرس با یادآوری سودی که معمولا هنرهای نمایشی در پی دارند، می گوید: «هنر با نمایش دادن شخصیت ها در موقعیت هایی (معمولا دارای تعارض و بحران) که معمولا از تجربه های هر روزی خود ما پیچیدگی بیشتری دارند، این کار را انجام می دهد. با تأمل در مشکلات و تعارضات این شخصیت ها می توانیم از نظرگاه های اخلاقی خودمان را غنی تر کنیم و از اینها درس بیاموزیم، بی آنکه در زندگی شخصی خودمان دچار همین تعارض ها یا ناگزیر به گرفتن همین تصمیم ها شده باشیم، زیرا در هنر می توانیم با بی طرفی، به موقعیت های این اشخاص نگاه کنیم و این چیزی است که در زندگی روزانه، به دلیل غوطه ور بودن در جریان عمل، به ندرت می توانیم به آن نائل شویم. ادبیات اغلب محرکی قوی برای تدبیر اخلاقی است، زیرا موقعیت اخلاقی را در متن تمام و کمال آن ارائه می کند، هیچ چیز را از قلم نمی اندازد و البته در گرفتن تصمیم های اخلاقی خود شخص به هیچ چیز کمتر از این نیاز نیست».
یکی از هنرهایی که بیشترین تصادم را با ارزش های دینی داشته اند، هنر مجسمه سازی است، زیرا این هنر با یکی از ارزنده ترین گرایش های فطری انسان که بالاترین ارزش همه ی ادیان الهی است، یعنی توحید، به مقابله برخاسته است.
گرایش انسان به پرستش، در طول تاریخ دچار اوهام و خرافات شده است و به جای اینکه ره کعبه را بپیماید، ره ترکستان را پیموده است. وقتی انسان ها از تعقل باز مانند و بایدها و نبایدهای زندگی شان را به جای عقل، هواهای نفسانی تعیین کند و به جای زندگی عقلانی، زندگی احساسی را برگزینند، در پرستش هم به جای آنکه خالق آسمان ها و زمین را بپرستند، پدیده های طبیعی یا مصنوعات بشری مثل مجسمه های بی جان را عبادت می کنند. از این رو، هنر مجسمه سازی در جوامع بدوی، نقش بسزایی در گسترش و رواج شرک و بت پرستی داشته است.

بخش دوم: هنر دینی

1. دین

از بزرگانی که دیدگاه هایش در زمینه ی هنر دینی، جایگاه ارزنده ای دارد، تیتوس پورکهارت است. امروزه بسیاری از مباحث مربوط به هنر دینی را مدیون او هستیم. از آنجا که هر نظری در این مقوله بر پایه ی برداشتی از دین و برداشتی از هنر استوار است، شناخت دین و هنر از نگاه بورکهات در نقد و بررسی آرای او اهمیت زیادی دارد. دیدگاه بورکهات درباره ی صورت و معنا، در هنر انسانی و هنر الهی بازتاب دهنده ی مراد او از دین در مقوله ی هنر دینی است.
وی معتقد است :«اقتصادی طبیعت شکل، این است که شکل یا صورت نمی تواند بدون مقداری طرد یا حصر معنی، چیزی را بیان کند، زیرا صورت چیزی را که بیان می دارد، محدود و محصور می کند و از این رهگذر، بعضی جهات صورت مثالی کلی خود را طرد می کند. این قانون فقط در مقوله ی هنر صادق نیست بلکه در هر مرتبه ای از تجلی صورت مصداق دارد. وحی های مختلف الهی نیز که مبنای مذاهب گوناگونند، اگر تنها حدود صوریشان مشاهده شود و نه ذات و جوهر الهیشان که یگانه و واحد است، یکدیگر را طرد می کنند. در اینجا ... مشابهت میان «هنر الهی» و هنر انسانی پدیدار می شود».
علامه حسن زاده ی آملی در تعریف دین می فرماید: «دین عبارت از برنامه ی حقیقی و دستور واقعی نگهدار حد انسان و تحصیل سعادت ابدی آن است». ایشان در جای دیگر می فرماید: «آیا دین از مجموعه ی معارف اعتقادی الهی است که از آنها تعبیر به اصول می شود و مجموعه ی معارف دیگر فقهی و اخلاقی است که از آنها تعبیر به فروع می شود؟»
از دیدگاه علامه طباطبایی، دین «آن روش مخصوصی است در زندگی که صلاح دنیا را به طوری که موافق کمال اخروی و حیات دائمی حقیقی باشد، تأمین می کند. پس در شریعت باید قانون هایی وجود داشته باشد که روش زندگانی را به اندازه ی احتیاج روشن سازد».

2. هنر دینی و غیردینی

در زمینه ی هنر دینی، پرسشی که نخست در برابر اذهان قرار می گیرد، این است که آیا هنر دینی و غیردینی داریم؟ مقصود از هنر دینی چیست؟
آیا نوع خاصی از هنر مانند خط را می توان دینی نامید و نقاشی را غیردینی خواند؟ اگر موضوع هنری از دین گرفته شده باشد، می توان هنر را هنر دینی نامید؟ در میان آثار هنری ای که در طول تاریخ بشریت ساخته شده اند، چه آثاری را می توان دینی نامید؟ آیا مسجدها و کلیساها و معابد را می شود جزو آثار معماری دینی برشمرد؟
نظر لئو تولستوی در این باره شایان توجه است. او می نویسد: «برخی از آموزگاران بشریت -نظریه ی افلاطون- و مسیحیان نخستین و مسلمانان و بوداییان، بارها «تمام هنر» را رد کرده اند... . آنها می اندیشند که چون هنر -برخلاف سخن که می توان آن را نشنیده گرفت- برخلاف تمایل و اراده ی مردم بدیشان سرایت می کند، تا آن حد زیانمند و خطرناک است که اگر بشریت «تمام هنر» را به دور افکند، به مراتب کمتر از آنچه «همه ی هنر» را بپذیرد، زیان خواهد دید». اگر بر این باور باشیم که هنر، بازتاب درون افراد و زبان روح آنهاست، می توان معتقد شد که هنر، زمانی که از درون هنرمند متعهد و عارف سرچشمه گیرد، می تواند نقش سازنده ای در رشد و بالندگی انسان ها داشته باشد و به این معنا، هم راست با اهداف دین و جزئی از دین باشد. در این مورد علامه جعفری معتقد است: «هنرمندان سازنده و پیشرو که بشر را از محاصره شدن در معلومات و خواسته های محدود و ناچیز نجات می دهند، [حقایق را] از آن عالم اکبر و دفاین (مخفی های عقول)، یعنی واقعات تعلیم شده به آدم (ع) گرفته، استعدادهای مردم را برای بهره برداری از عالم اکبر و مخفی های عقول و واقعیات تعلیم شده، تحریک می کنند و به فعلیت می رسانند». هنری می تواند دینی باشد که بین طبیعت و فطرت هماهنگی برقرار کند؛ یعنی طبیعت را به سمت فطرت ببرد، بدن را تابع روح کند، روح را امام کند، بدن را مأموم روح کند و نه برعکس که روح و فطرت را مأموم و تن را امام کند. پس کار و خلاقیتی که فطرت پذیر باشد، هنر دینی است و کسی که چنین خلاقیتی دارد، هنرمند دینی است.

3. صورت و محتوا در هنر دینی

در مبحث هنر، ما به طور معمول با سه عنوان رو به رو هستیم: یکی قالب (ماده) هنر، دیگری، صورت (فرم) اثر هنری و سوم محتوا یا مضمون اثر هنری.
خلق و آفرینش آثار هنری جز ایجاد فرمی خاص چیز دیگری نیست. همان گونه که هر انسانی، ویژگی جسمانی منحصر به فردی دارد که از روحی منحصر به فرد سرچشمه گرفته است، آثار هنری هم ویژگی های صوری منحصر به فردی دارند که از محتوای منحصر به فردی سرچشمه گرفته اند. تیتوس بورکهارت می گوید: «هر صورت، محمل مبلغی از کیفیت وجود است. موضوع مذهبی اثری هنری ممکن است به اعتباری بر آن مزید شده باشد ممکن است با زبان صوری اثر ارتباطی نداشته باشد، چنان که هنر پس از رنسانس، این معنی را اثبات می کند. پس آثار هنری ذاتا غیردینی نیز هستند که مضمون مقدسی دارند. ولی برعکس، هیچ اثر مقدسی نیست که صورت غیردینی داشته باشد، زیرا میان صورت و روح (معنا)، مشابهت و تماثل دقیق و خدشه ناپذیری هست. بینش روحانی ضرورتا به زبان صوری خاصی بیان می شود. اگر این زبان نباشد، به نحوی که هنر به اصطلاح (یا شبه) مقدس صورت های مورد نیاز خود را از هر قسم هنر غیردینی اخذ کند، معلوم می شود که بینش روحانی از امور وجود ندارد».
گاهی در برخی از اظهار نظرها، ماده ی هنر و صورتی که این ماده ی هنری به خود می گیرد، تفکیک نمی شوند و همین به خلط مبحث و سردرگمی پژوهندگان هنر دینی می انجامد.
در مورد اینکه میان فرم و محتوا چه رابطه ای وجود دارد و نقش فرم در هنر چیست، فردریش هگل بر این باور است که «ما در بررسی یک اثر هنری در وهله ی نخست، به آنچه بی واسطه به چشم می خورد، توجه داریم و پس از آن است که پرسان مضمون یا معنی آن می شویم. عنصر خارجی برای ما دارای اعتبار بی واسطه ی نهایی نیست. پس جنبه ی درون، یعنی معنی را که به پدیده ی بیرونی روح می بخشد، بدان می افزاییم. عنصر بیرونی که بر روح درونی دلالت می کند، معرف خود و جنبه ی خارجی نیست، بلکه بر چیز دیگری دلالت دارد، مانند یک نماد یا تمثیل که معنی آن در درس اخلاقی اش نهفته است. در واقع، هر کلمه، خود، اشارتی بر یک معنی است. بر خود دلالتی ندارد... یک اثر هنری به چنین مصداقی معنی دار است، نه اینکه صرفا به اعتبار خطوط، منحنی ها، سطح، برآمدگی و تورفتگی های مصالح از دیدگاه رنگ آمیزی، طنین، آوای کلمات یا کیفیت های دیگری که متناسب با مصالح هنری اند و کاربرد می یابند، بسنده شود. اثر هنری باید سرشار از شادابی درونی بوده، محسوس، روان و دارای مضمون و روح باشد. این است آنچه ما بر آن نام اثر هنری می نهیم». در مجموع باید گفت که ماده ی هنر «صوت (موسیقی)، رنگ، شکل (نقاشی)، سطح و حجم (پیکرتراشی) و کلمه (ادبیات)»، الفبای کار هنری و عنصر مشترک میان انسان هاست. آنچه هنر دینی و غیردینی را پدید می آورد، محتوای آثار هنری است، ولی هر مضمون و محتوایی وقتی عنوان هنر را می پذیرید که شکل و ساختار معینی را بپذیرد و این شکل و ساختار معین، ممیزه ای است که آثار هنری را از یکدیگر تفکیک می کند. بنابراین، محتوای دینی جز شکل و ساختار دینی نمی پذیرد.
تیتوس بورکهارت می گوید: «مورخان هنر که واژه ی «هنر مقدس» را درباره ی هر اثری هنری واجد موضوعی مذهبی به کار می برند، فراموش می کنند که هنر اساسا صورت است. برای اینکه بتوان هنری را «مقدس» نامید، کافی نیست که موضوع هنر از حقیقت روحانی نشأت گرفته باشد، بلکه زبان صوری آن هنر نیز باید بر وجود همان منبع گواهی دهد.
هنری مذهبی مانند هنر رنسانس یا هنر باروک را که از لحاظ سبک به هیچ وجه از هنر ذاتا دنیوی و غیردینی همان دوران متمایز نیست، نمی توان مقدس نامید.
نه موضوع هایی که آن هنر به نحوی کاملا ظاهری و ادبی از مذاهب اقتباس می کند، نه احساسات و عطوفت پارسایانه و خداترسانه ای که عندالاقتضا هنر مزبور را بارور ساخته و نه حتی نجابت طبعی که گاه در آن رخ می نماید، کافی نیست که بدان خصیصه ی مقدس نسبت کنیم. تنها هنری که قالب و صورتش نیز بینش روحانی مذهب مشخصی را منعکس سازد، شایسته ی چنین صفتی است».

4. قالب و محتوا در هنر دینی

هنگامی که با یک اثر هنری روبه رو می شویم، یک شکل ظاهری و صوری در برابر ما قرار می گیرد که وسیله ی انتقال محتوای خاصی است که هنرمند در پی بیان آن است و این ساختار (صورت)، هرگز از محتوا جدا نیست. در حقیقت، در صورت وجود محتوا، این شکل و صورت تجسم فیزیک و ماده ی آن محتواست.
در دینی و غیردینی بودن هنر، همه اتفاق نظر دارند که محتوای هنر باید دینی باشد، ولی در مورد صورت و فرم، برخی آن را در دینی و غیردینی بودن هنر دخیل نمی دانند که با توجه به مطالبی که پیش تر ارائه شد، محتوا هرگز جدا از صورت نیست. بنابراین، فقط هنری، دینی است که صورت و فرم آن نیز هم خوان دین باشد.
در مورد قالب های هنری و اینکه قالب و ماده ی هنری با دین چه رابطه ای دارند، برخی بر این باورند که قالب های هنری نسبت به دین حالت خنثی دارد، ولی در حقیقت، نمی توان در مورد قالب ها، حکم کلی صادر کرد. باید گفت برخی قالب ها با مفاهیم و معانی دینی، بهتر ارتباط برقرار می کنند و برخی دیگر، قابلیت تحمل اندیشه ها و معانی دینی را ندارند. برای نمونه، در جوامع اسلامی، نقاشی رواج چندانی ندارد و پیکرسازی نیز چون شرع آن را تا حدودی به طور مستقیم نهی کرده است، رواجی نخواهد داشت. این موارد (طرح و حجم)، بار معنایی را که محتوای هنر هنرمند مسلمان است، نمی توانند به خوبی تحمل کنند. هر چند اگر فرد متعهدی، کوچک ترین نقشی ایجاد کند، این نقش، گوشه ای از تعهد و تدین وی را منعکس خواهد کرد و در نتیجه، اثر مجسمه سازی و نقاشی فرد متدین مسلمان نیز صورت خاص خودش را خواهد داشت. این در حالی است که شعر، بهتر می تواند با دنیای معانی ارتباط برقرار کند و وسیله ی خوبی برای انتقال معانی است. به گونه ای که می شود ادعا کرد بزرگ ترین آثار هنری فارسی زبانان مسلمان در قالب شعر تجلی یافته و این هنر توانسته است بزرگان عرصه ی فرهنگ و معارف اسلامی را در طول قرن ها به یکدیگر پیوند دهد.
در مورد موسیقی، چنانچه به تاریخ این هنر در جوامع اسلامی و به ویژه جامعه ی خود رجوع کنیم، پی می بریم که از این هنر هم به خوبی استقبال نشده است؛ زیرا موسیقی با وجود اینکه به نظر می رسد سریع ترین وسیله ی انتقال احساس باشد، ولی احساساتی را منتقل می کند که با سطح سافل وجود انسان سر و کار دارند و با طبیعت ملکی انسان همراهند و چنین احساساتی نسبت به آن احساساتی که از وجود ملکوتی انسان سرچشمه می گیرند، کم ارزش ترند و کوشش دین اسلام نیز بر آن است که انسان از عالم مرکبات به سوی عالم مجردات و از ملک به ملکوت پرواز کند. از این رو، چنین احساساتی که بیشتر از طبیعت حیوانی انسان سرچشمه می گیرد، کم ارزش ترند و بزرگان از بیان چنین احساساتی دوری می کردند و روی آوردن به موسیقی، به طبقه ی فرودست جامعه منحصر بوده است. مادام ا. س. دونسفون روسی چنین می نویسد: «صنعت و حرفه ی موسیقی و رقص و آواز هم در این مملکت، به طور انحصاری در دست یهودی ها واقع شده و [ایرانی های مسلمان] از اشتغال به صنایع موسیقی و آواز و رقص عار دارند». و نیز به نقل از ادوارد براون انگلیسی می نویسد: «میزبان، میهمانی را که از حیث شخصیت و مقام، بزرگ تر از دیگران است، در صدر سفره می نشاند؛ موسیقی دان ها و خوانندگان و رقاصان هم پای سفره می نشینند». در زمینه ی ماده و قالب کار هنری، یک نظر این است که ماده ی کار هنری نسبت به دین حالت خنثی دارد و دینی و غیردینی بودن هنر را محتوای آن و صورتی که به خود می گیرد، شکل می دهد. نظر شهید آوینی چنین برداشتی را تأیید می کند. ایشان می نویسد: «از آنجا که «ماده ی کار هنری» -حرکت، طرح، رنگ، حجم، کلمه و صدا- از ساختار معین وجود بشر در رابطه ی خاصی که با طبیعت دارد، ریشه گرفته، بنابراین در تمدن های گوناگون و در میان همه ی اقوام، ماده ی هنر مشترک بوده و تمایزات ماهوی تمدن ها در صورت هنر، به مفهوم منطقی آن جلوه می کرده است... در این عالم جدید که طلیعه ی آن از هم اکنون در سراسر جهان و به ویژه در عالم اسلام پدیدار شده است، ماده ی هنر اگر چه همان است که هست: مجسمه سازی و نقاشی (طرح و رنگ و حجم)، شعر و داستان (کلمه)، موسیقی (صدا)، ولی در صورتی که این ماده هنر پذیرفت، تغییرات وسیع روی خواهد داد».

5. رمز و نماد در هنر دینی

اینکه هنر دینی، هنری رمزی و سمبولیک است، در بین صاحب نظران، کمتر مخالفی داشته است. حتی اگر ادعا شود که ماهیت هنر دینی، در رمز و نماد خلاصه می شود، خالی از وجهه نیست، ولی با وجود این هستند کسانی که در وجود هر نوع نمادی در هنر شک و شبهه دارند.
بورکهارت و آوینی از افرادی هستند که رمز و نماد را در هنر، امری واقعی می دانند. شهید آوینی می گوید: «بیان هنری، با توجه به معنا، اصلا بیانی تمثیلی و سمبولیک است و به همین دلیل است که «ابهام»، جزو مشخصات ذاتی بیان هنری است. البته باید متذکر شد که منظور از این ابهام، «ابهام محض» یا «ابهام مطلق» نیست. هر نوع ابهامی نمی تواند به عنوان شاخصه ی بیان هنری تلقی شود، بلکه مقصود، ابهام تمثیلی یا اسلامی، رمزی است از یک باور اعتقادی و شهود عرفانی و عوالم محسوس و جسمانی. در کل، نشانه ای است از عوالم روحانی و معنوی و چون هنر، تصویر محسوس عوالم روحانی است، در هنر همواره صورت محسوس، نماد صورت و معنایی روحانی است.
رمز در هنر چه نوع نشانه ای است؟ ما به طور معمول، با سه نوع نشانه روبه رو هستیم. برخی نشانه ها قراردادی هستند، مثل دلالت لفظ بر معنا. برخی نشانه ها طبیعی هستند؛ مثل اینکه ابرها نشانه ی بارش هستند. سومین نشانه ها، نشانه های شمایلی هستند که رمز در هنر را می توان جزو نشانه های شمایلی دانست. ما در عالم «ذره» با صورت های مثالی محشور بوده ایم و هنر دینی در صورت آرمانی خود، می تواند نشانه و مظهری از صورت مثالی باشد. تیتوس بورکهارت می گوید: «هنر مقدس مبتنی بر دانش و شناخت صورت ها یا به بیانی دیگر، بر آیین رمزی که ملازم و در بایست صورت هاست. در اینجا یادآوری کنیم که رمز، نشانه ای قراردادی نیست، بلکه صورت مثالی (archtype) خود رمز به حسب قانونی مربوط به معرفت وجود و هستی شناختی است ... رمز به نوعی عین همان چیزی است که بیان می دارد.
منابع
1. بوکهارت، تیتوس، جاودانگی و هنر، آوینی، محمد (گردآورنده و مترجم)، تهران، انتشارات برگ، 1370.
2. آوینی، سید مرتضی، مبانی نظری هنر، مؤسسه ی انتشارات نبوی، 1377.
3. ارجمند، مهدی، سینمای متعالی، تهران، حوزه ی هنری، 1376.
4. افراسیاب پور، علی اکبر، زیبایی پرستی در عرفان اسلامی، تهران، طهوری، 1380 ه.ش.
5. موسوی خمینی (رحمه الله)، سید روح الله، شرح چهل حدیث، مؤسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی (رحمه الله)، 1376.
6. هنر مقدس، ترجمه: جلال ستاری، تهران، سروش، 1369.
7. تولستوی، لئون، هنر چیست، ترجمه: کاوه دهگان، تهران، سپهر، چاپ دوم، 1345.
8. جعفری، محمدتقی، زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام، تهران، کرامت، 1375.
9. موسیقی از دیدگاه فلسفی و روانی، تهران، کرامت، 1378.
10. حسن زاده آملی، حسن، انسان در عرف عرفان، تهران، سروش، 1377.
11. خالقی، روح الله، موسیقی ایرانی، تهران، نشر کتاب، 1364.
12. دورانت، ویل، لذات فلسفه، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1376.
13. دهخدا، لغت نامه، تهران، مؤسسه ی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377.
14. رهنورد، زهرا، حکمت هنر اسلامی، تهران، سمت، 1378.
15. ریخته گران، محمدرضا، هنر، زیبایی، تفکر: تأملی در مبانی نظری هنر، تهران، نشر ساقی، 1380.
16. رید، هربرت، معنی هنر، ترجمه: نجف دریابندری، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم، 1380.
17. سیدبن طاووس (قدس)، سوگنامه ی سالار شهیدان.
18. ناصری، حسین، سینما از نگاه اندیشه، مقالات دومین هم اندیشی دین از چشم سینما، جلد اول، تهران، حوزه ی هنری، 1377.
19. فروغی، محمدعلی، سیرحکمت در اروپا، تهران، نشر البرز، 1375.
20. فلیسین، شاله، شناخت زیبایی، ترجمه: علی اکبر بامداد، کتابخانه ی طهوری، 1375.
21. فهیمی فر، اصغر، عشق شرقی-آشنایی با هنر دینی در تاریخ باستان، انتشارات قادر، 1376.
22. حسن زاده آملی، حسن، قرآن، عرفان و برهان از هم جدایی ندارند، قم ، قیام، 1374.
23. کریس، هورنر، امریس و ستاکوت، آشنایی با فلسفه و هنر، ترجمه: شهاب الدین قندهاری، تهران، 1381.
24. گولپینارلی، عبدالباقی، تصوف در یکصد پرسش و پاسخ، ترجمه: توفیق سبحانی، تهران، احیای کتاب، 1380.
25. لوبون، گوستاو، تمدن اسلام و عرب، ترجمه: سید هاشم حسینی، کتاب فروشی اسلامیه، 1347.
26. مخملباف، محسن، مقدمه ای بر هنر اسلامی، تهران، واحد انتشارات حوزه ی اندیشه و هنر اسلامی، 1361.
27. مددپور، محمد، تجلی در حقیقت در ساحت هنر، تهران، انتشارات برگ، 1372.
28. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1362.
29. اهتزاز روح؛ مباحثی در زمینه ی زیبایی شناسی و هنر، گردآورنده: علی تاجدینی، تهران، حوزه ی هنری، 1369.
30. نصری، عبدالله، انتظار بشر از دین، مؤسسه ی فرهنگی دانش و اندیشه ی معاصر، چاپ اول، 1378.
31. هاوزر، آرنولد، تاریخ اجتماعی هنر، ترجمه: ابراهیم یونسی، تهران، انتشارات خوارزمی، 1375.
32. هگل، گ.و.ف، مقدمه بر زیباشناسی، ترجمه: محمد عبادیان، آوازه، 1363.
33. هنفلینگ، اسوالد، چیستی هنر، ترجمه: علی رامین، تهران، هرمس، 1377.
34. بیردزلی، مونرسی و هاسپرس، جان، تاریخ و مسائل زیباشناسی، شهر کتاب، تهران، 1376.
35. طباطبایی، محمد حسین، ترجمه ی تفسیر المیزان، مترجم: سید محمد باقر همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1375.
36. جوادی آملی، هنر و زیبایی از منظر دین.
37. بستانی، محمود، اسلام و هنر.
38. راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، بیرون، الدار للشامیة، 1375.
39. احمدی، بابک، حقیقت و زیبایی، درس های فلسفه ی هنر، تهران، نشر مرکز.
دوماهنامه ی خردنامه ی همشهری، شماره ی 55.